بسکتبال بانوان؛ چندی کارتر ، مغرور شبیهِ ما!

چندی کارتر

با یکی دیگر از مقاله‌های تعیین اهداف در سایت خبری بسکتبال بسکتفا همراه شما هستیم. در این مقاله که به قلم چندی کارتر، بازیکن جدید تیم بانوان تگزاس در NCAA نوشته شده است، بیشتر به موضوع تلاش و هدف در زندگی خواهیم پرداخت. موضوعی که برای بسکتبالیست شدن بسیار مهم است. پیدا کردن هدف و تلاش برای رسیدن به آن! تا پایان با بسکفا همراه باشید.

اتاق خوابگاه (کالج) من تزئین‌شده بود. به همراه مادرم روز اولی که به اینجا آمدم به تزئین پرداختم. بهترین کار برای شروع سال تحصیلیِ منِ سال اولی در تگزاس. همه چیز داشتم. خاطراتی از دبیرستان، مثل برند قدیمی جردن، مک دونالد آمریکایی و لباس تیم ملی آمریکا. عکس‌های روی دیوار هم خانوادگی بود. بالش خوب و راحت در کنار گیاهان طبیعی‌ که در اختیارم قرار گرفت، باعث شد حس کنم اینجا شبیه به خانه‌ی من است. اما بدون شک، وسیله‌ی مورد علاقه‌ی من PS4 است. چون وقتی که من پیش شما نیستم، در آن هستم! می‌دانید که چه می‌گویم؟

علایق چندی کارتر

گاهی اوقات کال آف دیوتی و جی تی اِی بازی می‌کنم، اما بازی بسکتبال ان بی ای 2K در قلب منِ دختر است. هم‌اتاقی من کایلا ولز که یک تازه وارد به حساب می‌آید، بازی نمی‌کند. به همین علت در بازی بسکتبال، در حالت مای پلیر و تک نفره بازی می‌کنم. اگر شما نمی‌دانید این سبک از بازی چیست، باید بگویم که شما اساساً یک بازیکن را می‌سازید و از طریق درفت NBA وارد لیگ می‌شوید و در نهایت شما تبدیل به یک ستاره در بسکتبال NBA می‌شوید.

اسم بازیکن من چندی کارتر است. آه، یادم نرود این مسئله، بهتر است سریع بگویم، تلفظ صحیح نام من کندی نیست. چندی کارتر بازیکن سال اولی است که در پست گارد بازی می‌کند و در انتخاب درفت به عنوان نفر سوم راهی میلواکی باکس شد. مجبور شدم سال روکی را به هر صورتی که شده تمام کنم. در ابتدای کار زمان بازی زیادی به من نرسید اما هرچه از فصل گذشت، مربی با من راحت‌تر شد و زمان بیشتری به من داد. با این حال بیشتر شاهد درخشش‌های یانیس (آنتتوکومپو) بوده‌ایم و من بیشتر در حال کمک به سایرین بوده‌ام. ما فصل خوبی داشتیم و در فینال برابر گلدن استیت وریرز آن را به پایان رساندیم. آن دیدار، زمان مهمی برای من بود. اکنون بازیکن آغازکننده و اصلی تیم هستم. بازیکن دختر شما در برابر استف، کی دی و سایر ستارگان وریرز.

فکر می‌کنم بازی پنجم یا چیزی دیگر بود، دقیق به خاطر ندارم، بازی حذفی و پایانی بود، اما ما در سری قرار داشتیم و نیازمند کسب پیروزی بودیم. ۲ امتیاز عقب بودیم و فقط چند ثانیه باقی مانده بود و توپ در اختیار ما قرار داشت. کریس میدلتون توپ را به من پاس داد و من با به ثمر رساندن ضربه‌ی سه امتیازی‌ام پیروزی را برای تیم به دست آوردم. زمان ایستاد، پایان بازی، پایان بازی.

چندی کارتر

سلیقه‌ی چندی کارتر

بازیکن من در 2K شبیه به دوران اوج آلن آیورسن بود. نوارِ چرمی مثل هد بند روی سرش و ساق دستی روی دست چپش قرار داشت. علاوه بر این او دست به دریبل خوبی داشت. به خاطر دارم زمانی که ۶ یا ۷ ساله بودم، در یوتیوب به ویدویی برخورد کردم که آلن آیورسون از سد مایکل جردن عبور کرد. و من بر انگیخته شدم. می‌خواستم مثل آلن آیورسن باشم که نگاه همه را به خود جلب کرده بود. زمانی که او بازی می‌کرد، بهترین بال هندلینگ (دریبلینگ) در بسکتبال NBA را داشت. کارهایی که او با توپ بسکتبال انجام می‌داد خیلی جذاب بود، می‌خواستم بال هندلینگم مثل او شود.

پس از آن پدرم با یک تمرین کامل به سراغ من آمد: در حیاط پشتیِ خانه‌ی ما در منسفیلد-تگزاس، او مرا وادار به دریبل زدن با توپ تنیس در زمین چمن کرد. در آغاز برایم غیر ممکن بود. فقط می‌توانستم یک یا دو دریبل بزنم و پس از آن توپ از کف دستم جدا می‌شد و روی زمین می‌افتاد. خیلی ناراحت شدم چون می‌خواستم آلن آیورسن شوم. پدرم می‌گفت:

اگر بتوانی دریبل زدن روی چمن را یاد بگیری، به خواسته‌هایت می‌رسی. اگر این نوع دریبل زدن را بیاموزی تصور کن روی زمین بسکتبال چگونه دریبل خواهی زد.

او درست می‌گفت، من نیاز به تلاش برای بهتر کردن بال هندلینگم داشتم. زیرا من ۲ برادر بزرگ‌تر و ۱ برادر کوچک‌تر از خودم داشتم و ما با هم در خیابان بسکتبال بازی می‌کردیم. فیزیک آنها بسیار عالی بود. قوانین بسکتبال خیابانی بازی ۲ به ۲ بود. آرنج‌ها باز بودند، موها کشیده می‌شد و بدن‌ها مورد ضربه قرار می‌گرفت. هر چیزی اتفاق می‌افتاد. بعضی مواقع بچه‌های همسایه نیز در بازی به ما ملحق می‌شدند اما هیچ‌کدام آنها دختر نبود. همیشه من بودم و تعدادی زیادی پسر. به همین علت من مجبور بودم رشد کنم و بهتر شوم، وگرنه آنها را مرا با لگد از زمین بیرون می‌انداختند. چه چیزی بهتر از بال هندلینگ!

گاهی اوقات برادران من حلقه را پایین می‌آوردند و از روی من اسلم دانک می‌زدند. سپس به من می‌خندیدند. این مرا اذیت نمی‌کرد. من کار خودم را انجام می‌دادم. من و پدرم ساعت‌ها روی دست به توپ و بال هنلدینگم کار می‌کردیم. شروع به تمرین با توپ تنیس کردم. اعتماد به نفس بالایی داشتم و یاد می‌آید از پدرم می‌خواستم تا به صورت ۱ به ۱ با هم مسابقه دهیم.

پدرم می‌گفت: «نه من نمی‌خواهم توی بچه مدرسه‌ای را شکست دهم»

من می‌گفتم: «تو نمی‌توانی مرا ببری»

پدرم بر می‌گشت و می‌گفت: «نشانت می‌‌دهم»

او درست می‌گفت، من فقط ۸ سال سن داشتم. اما اعتماد به نفس بالایی داشتم. غروری آلن آیورسن مانند! این‌گونه زندگی ما چند سال ادامه یافت. مبارزه‌ی من این بود که به قدری خوب شوم تا بتوانم پدرم و برادرنم را شکست دهم. این هدف من بود، همه‌ی چیزی که به خاطرم می‌آید.

در سال ۲۰۱۱، وقتی که ۱۳ سال داشتم، شروع به تماشای بازی تیم‌ بسکتبال بانوان تگزاس کردم. محل کالج تگزاس تقریباً ۲ ساعت با خانه‌ی ما در منسفیلد فاصله داشت. به همین خاطر تلویزیون ما تعداد زیادی از بازی‌های آنها را نشان می‌داد. آنها باعث شدند تا من عاشق بسکتبال دانشگاهی شوم. سیدنی کالسون، دنیله آدامز، تایرا وایت و … آنها تیم خوبی بودند. واقعا عالی بودند. آنها به دنبال قهرمانی در مسابقات رفتند و این موضوع مرا وسوسه کرد.

من می‌خواهم در کالج بسکتبال بازی کنم.

چندی کارتر

ایجاد تغییرات در چندی کارتر

یک سال بعد دوباره با پدرم مسابقه دادم. او را شکست دادم. او حیرت زده شد. چندی کارتر او را شکست داد. او می‌دانست که من چه توانایی‌هایی دارم. والدینم مرا به کمپ بسکتبال فرستادند، چون سنم بیشتر شده بود و آنها این فرصت را به من دادند تا برای آینده‌ام پیگیر بسکتبال شوم. یکی از این کمپ‌ها چند سال پیش در کالج برگزار شد. اولین باری بود که به آنجا می‌رفتم. من عضو تیم AAU بودم و کالج تگزاس میزبان کمپ برای برخی بازیکنان منطقه‌ی زندگیِ ما بود.

این زمانی بود که من مربی بلیر را ملاقات کردم. او و برخی دستیارانش در تیم کالج تگزاس به تماشای بازی ما پرداختند و من بعد از تمرین با او صحبت کردم. او در مورد اینکه چه برنامه‎‌ای برای آینده دارد، صادق بود. او به من گفت بال هندلینگ تو خیلی خوب است. با خودم گفتم: «اوه او متوجه شد»

کالج تگزاس و چندی کارتر

و کالج، احساس خوبی داشتم، حس می‌کردم در خانه‌ی خودمانم.

یک سال بعد از آن کمپ، من به تگزاس A&M رفتم. در یک روز گرم در ماه آگوست با مادرم به سمت تگزاس رفتیم تا زندگی‌ام به عنوان یک دانشجو را آغاز کنم. بسیار شگفت‌انگیز بود که به آنجا برسید و متوجه شوید عضوی از این کالج درجه یک هستید. ابتدا کمی مضطرب بودم اما آنریل هاوارد و کالیا هیلسمن به من خوش‌آمد گفتند و باعث شدند تا احساس کنم جزئی از تیم آنها هستم. آنها دو بازیکن بزرگ‌تر ما بودند و در زمان‌های اضافی پس از تمرین، وقت‌شان را با من سپری می‌کردند و اطراف دانشگاه را به من نشان می‌دادند. این مفهوم زیادی برای من داشت. اما در ماه اکتبر هنوز من اضطراب داشتم.

این اولین بار بود که من در برابر جمعیت زیادی در ورزشگاه رید آرنا بازی می‌کردم. این فقط برای چند لحظه بود. بعد از آن شب جمعیت حاضر ما را تشویق و مرا به عنوان بازیکن تیم قبول کردند. احساسی شگفت‌انگیز بود، حس می‌کردم همه چیز متعلق به من است.

این حس بزرگ‌تر شد. فصل به پایان رسیده بود. از سرمربی بلیر گرفته تا بازیکنان بزرگ‌تر و حتی امثال من. ما یک خانواده‌ی بزرگ شده بودیم. اتاق رختکن مثل اتاق نشیمنِ خانه‌ی ما شده بود. آنجا مال ماست. خیلی سریع می‌خواهم توضیحاتی در مورد رختکن‌مان به شما بدهم:

بسیار خُب، شما گام به اتاق نشیمنِ ورزشگاه رید آرنا گذاشته‌اید. اولین چیزی که می‌بینید، امر نیکولاس در حال رقصیدن است. کایلا بی سر و صدا لباس پوشیده و منتظر است. من (چندی کارتر) در کنار او قرار دارم و با تلفن همراهم کار می‌کنم. در حال تماشای توییتر و پست‌های اینستاگرامی. سپس کالیا و دنی ویلیامز را می‌بینید که در حال طرح و برنامه‌ریزی برای شکست حریف هستند. تخته سیاه در اختیارشان است و در تلاش‌اند تا راهی برای غلبه بر حریفان پیدا کنند. آلیا ویلسون در مرکز اتاق در حال جوک‌گویی است. هیچ‌کس از گزند صحبت‌های خنده‌دار او در امان نیست. در گوشه‌ی اتاق، دخترانی هستند که کارهای هیجان‌انگیز انجام می‌دهند. آنریل، لولا مک کینی و جز لامپکین، آنها عجیب و غریب‌اند. در مورد همه چیز صحبت می‌کنند، کلاس، برنامه‌های تلویزیونی، رقصیدن، شب گردی و هر چیزی که وجود دارد.

بقیه نیز کارهای خود را انجام می‌دهند. این گروه ما است. ما شوخ هستیم. در زمین نیز بهتر و بهتر می‌شویم. فصل را در رتبه‌ی بیستم شروع کردیم. می‌دانستیم که رسیدن به رتبه‌های بالاتر بسیار دشوار است و باید تلاش کنیم. در طول سال چیزهای زیادی یاد گرفتیم و در فصل عادی مسابقات رتبه‌ی چهاردهم را کسب کردیم.

در سوم مارچ در مرحله‌ی نیمه نهایی برابر تیم میسیسیپی شکست خوردیم. قرار نیست دروغ بگوییم. برایمان سخت بود که به این شکل تورنمنت را پایان دهیم. اما من مغرور بودم زیرا می‌دانستم که ما تمام تلاش‌مان را کردیم و همه چیزمان را دادیم. با هم بازی کردیم و وقتی این کار را می‌کنیم، بیشتر از این برنده خواهیم شد.

شروع پیروزی‌های چندی کارتر

پس از قبول شکست، سرمربی صحبت‌های خوبی با ما داشت. سپس به مسابقات تورنمنت NCAA رفتیم. با اعتماد به نفسی بیشتر و غروری آل آیورسنی! در راند اول تیم دریک را شکست دادیم و با اعتماد به نفس به مرحله‌ی یک شانزدهم نهایی رفتیم. رقیب ما تیم دی پائول بود. اما در نیمه‌ی اول بازی با این تیم نمی‌توانستیم امتیاز کسب کنیم. من امتیازی نمی‌توانستم به دست بیاورم. در نیمه اول فقط ۵ امتیاز کسب کردم، ۵ تا! و در پایان نیمه اول ۱۵ امتیاز هم عقب بودیم.

مربی به ما گفت بنشینید.

نگاه کنید، محکم‌ترین تیم در این بازی برنده خواهد شد. محکم باشید، بازیِ خود را پیدا کنید، شما برنده می‌شویم، ما برنده می‌شویم. بیاید راه پیروزی را پیدا کنیم

ما در خانه بازی می‌کردیم و تیم میزبان بودیم. نمی‌خواستم اجازه دهم جمعیتِ حامی ما چنین شکستی از ما را ببینند. هیچ راهی نبود. وقتی که بازی با پدر و برادرانم مشکل می‌شد، روی قدرتم متمرکز می‌شدم. دریبل زنی! سرم را در نیمه دوم پایین بردم و آن زمانی بود که شوت‌زنی‌های‌مان آغاز شد. هنوز ۶ امتیاز عقب بودیم و فقط ۲ دقیقه زمان باقی مانده بود. ما دفاع کردیم و من چند موقعیت شوت به دست آوردم. اما یک پرتاب پنالتی را از دست دادم و دوباره به یک دفاع خوب نیاز داشتیم.

کلی کمپل، بازیکن دی پائول شوت خود را از دست داد و جز لامپیکن با یک ریباند فوق‌العاده توپ را گرفت. او توپ را به من پاس داد و به خاطر دارم زمانی که به تایمر نگاه کردم، ۱۰.۴ ثانیه باقی مانده بود.

شروع به دریبل زدن کردم و در این حال برخی در تلاش برای ربودن توپ من بودند اما با کراس آور من رو به رو شدند. بار دیگر نگاهی به ساعت بازی انداختم، فقط ۵ ثانیه زمان بود.

چیزی که دوست داشتم. «لعنتی این لحظه مال ما است»

بهترین لحظات چندی کارتر

و من اقدام به شوت‌زنی کردم. توپ وارد سبد شد. منتظر بودم تا جشن پیروزی را بگیرم. بازیکن دی پائول هنوز زمان داشت تا توپ را وارد سبد ما کند اما در حرکت بعدی جاز توپ حریف را قاپید. گیم اور! بازی تمام شد. ما بردیم.

چندی کارتر

در بازی 2k نمی‌توانم این کار را انجام دهم اما در بازی واقعی به این مهم رسیدم.

ورزشگاه به هوا رفت. پر از فریاد و غوغا شد. حتی نمی‌توانستم صدای فریاد خودم را بشنوم. وقتی بازی تمام شد پدر و مادرم را دیدم که به سمت نیمکت ما می‌دویدند. بسیار با حال بود، خیلی خیلی با حال بود. به یاد دارم که به چه اندازه مغرور شده بودم.

در کنفرانس مطبوعاتی شرکت کردم و وقتی که به رختکن رسیدم، صدای پچ پچ دخترها را می‌شنیدم. شبیه این بود:

اوه اوه، یالا او اومد، سریع باشید اومد، یالا، زنده باد چن

سپس روی سر من آب و نوشابه ریختند. مرا خیس کردند، نوشابه‌اش شیرین بود. این لحظه برای من مفهوم زیادی داشت. خیلی خوشبختم، چون توانستم چنین تیمی را رهبری و به پیروزی برسانم. بسیاری از مردم و مربیان فکر می‌کردند من کوچک هستم، پسرها مرا می‌خواستند بزنند، هرگز به من اعتقاد نداشتند. ولی مربی بلیر اعتقاد داشت، هم‌تیمی‌هایم اعتقاد داشتند. ۱۲ نفر به من که تازه وارد بودم اعتماد داشتند و این به اندازه‌ی یک دنیا برای من معنا داشت. امیدوارم که این کار را دوباره تکرار کنم. اما هنوز کارمان تمام نشده است. فقط در ابتدای کار هستیم، عاشقانه دوست‌تان دارم، چندی کارتر.

قبلی «
بعدی »

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *